حمیدرضا رضایی | ۱
مقدمهای بر خاطراتم ما پاک دلان که دل به دریا زدهایم بر هستی دنیایی خود پا زدهایم غم نیست اگر خانه خرابیم امروز ما خیمه دل به دشت فردا زدهایم تا بخودم آمدم دیدم ۳ سال و ۸ ماه از عمر خود را بصورت گمنام (مفقودالاثر) در اسارت صدام طی کردهام. حیفم آمد خاطراتم را با ملت عزیز در میان نگذارم. بعد از تدوین اولیه، در جستجوی نامی برای کتاب خاطراتم برآمدم، نام کتابم را به دو دلیل «همراه با لالههای کبود و خوابی که تعبیر شد» گذاشتم: دلیل اول: همراه با لالههای کبود: یعنی اسرای ایرانی که در چنگال ارتش بعث عراق، مورد شکنجه و ضربات کابل قرار میگرفتند بطوری که پشت بدنشان بارها و بارها از شدت ضربات کابل، سیاه و کبود میشد. تا یک ماه پس از آزادی، آثار شکنجه و ضربات کابل بر بدنم ماندگار بود. دلیل دوم: خوابی که تعبیر شد یعنی ماجرای خوابی که من قبل از اعزام به جبهه دیده و بدنبال آن ماجرای ثبت نام و اعزامم به جبهه در قالب بسیج ادارات بوقوع میپیوندد. من با وجود داشتن همسر و دو فرزند خردسال (دختر ۳ ساله و پسر ۸ ماهه) به علت نیاز جبهه و احساس وظیفه در مقابل دین و وطن، به حبهههای نبرد اعزام و در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ شرکت کرده و در مرحله سوم عملیات کربلای ۵ در حالیکه میتوانستم مانند خیلی از افراد دیگر از شرایط بحرانی بوجود آمده استفاده کنم و جان خود را نجات دهم، اما قسم بیسیمچی گردان (شهید پتراکو) سبب میشود علیرغم اینکه فرمانده گردان و معاونش به عقب برگشته بودند، من همراه تنی چند از رزمندگان به افرادی که در نخلستان پیشروی کرده بودند و امکان قلع و قمع آنها از سوی عراقیها وجود داشت، بپیوندم و سپس اسیر شوم. کانال خاطرات آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw65 #حمید_رضا_رضایی
اگر میخواهید فقط این صفحه را برای دوستان ارسال کنید؛ لینک کوتاه زیر را کپی کنید: