صفحه اول
جستجو
Call Support
Email Address
صفحه اول
جستجو
Home نتیجه جستجو خاطره گویی:علی علیدوستی – اردوگاه از جا کنده شد!

خاطره گویی:علی علیدوستی – اردوگاه از جا کنده شد!

1 سال پیش
428 دید

خاطره گویی:علی علیدوستی – اردوگاه از جا کنده شد!

اردوگاه از جا کنده شد! قسمت اول روز ۲۴ مرداد بود، قبل از ظهر در راهروی طبقه بالا با مسئول فرهنگی اردوگاه، آقای حاج ناصر رنجبر قدم می‌زدیم و برای هفته دفاع مقدس برنامه‌ریزی می کردیم. هنوز احتمال آزادی را به این زودی‌ها نمی‌دادیم و باید برنامه‌ریزی می‌کردیم تا به خوبی برنامه‌ها سر وقت اجرا شود. چند تا پیشنهاد را داشتیم باهم مرور می‌کردیم تا هر کاری را به مسئول خودش بسپاریم، همانطور که قدم می‌زدیم یک دفعه صدای تلویزیون اتاق‌های ۲۰ و ۲۱ بلند شد و توجه همه را بخود جلب کرد: سنوزیع علیکم بعد قلیل بیانا مهما! با شنیدن این جمله پاهایمان میخکوب شد! دوباره چه خبره! از این «بعد قلیل» ها، ما خاطره خوشی نداشتیم. هر چند دقیقه یک بار اعلام می‌کرد تا توجه همه را جلب کند تا این‌‌که گوینده مشهور تلویزیون عراق در صفحه تلویزیون ظاهر شد و شروع کرد نامه صدام خطاب به رئیس‌جمهور وقت ایران مرحوم هاشمی رفسنجانی، را بخواند. صدام مغرور و متکبر در این نامه کاملا خورد و شکسته شده بود. سردار قادسیه که روزی در مقابل دروبین‌ها «قرارداد الجزایر» را پاره کرده بود دوباره زبونانه آن را پذیرفت و اعلام کرد که به مرزهای بین‌المللی عقب نشینی می‌کنیم و برای تبادل اسرای دو کشور آماده‌ایم و برای این که حسن نیت خود را ثابت کنیم روز جمعه هزار نفر را یک‌طرفه آزاد خواهیم کرد و جمله‌ای خطاب به آقای هاشمی نوشته بود که عجیب بود: و لقد تحققت کل ما اردتموه! یعنی همه خواسته‌های شما محقق شد و شما به همه خواسته‌هایتان رسیدید!!! اغراق نکرده‌ام اگر بگویم شنیدن این جمله از صدام از شنیدن خبر آزادی خوشایندتر بود. جالب این‌که هر چند دقیقه یکبار این پیام از تلویزیون عراق پخش می‌شد. پخش این پیام حال و هوای اردوگاه را عوض کرد، اردوگاه از جا کنده شد ! حال اسرا قابل توصیف نبود، روز بی نظیری که هیچ وقت تکرار نمی‌شود! به آقای رنجبر گفتم: بی خیال هفته دفاع مقدس! هرچه زودتر باید مسئولین گروه‌های سرود را پیدا کنیم تا خودشان را برای اجرا سرود در ایران آماده کنند. سریع به سراغ «آقا رضا معماری» و «زیدالله نوری» رفتیم دم بچه‌های سرود گرم! در آن حال و هوا که هرکس به فکر برنامه خودش بود، بچه‌های سرود خیلی سریع جمع شدند و به تمرین سرود پرداختند. ما فقط یک بعدازظهر وقت داشتیم ولی چندین سرود آماده شد! بچه‌ها همگی قلم بدست آدرس می‌دادند و آدرس می‌گرفتند و همه خود را آماده رفتن می‌کردند. ظاهراً همه باور کرده بودند که این بار جدی است و این طلسم ده ساله شکسته خواهد شد آمار عصر را گرفتند و همه داخل رفتند، حالا نوبت هم آسایشگاهی‌ها بود تا آدرس رد و بدل کنند و حرف‌های آخر را با همدیگر بزنند. آن شب کسی خواب به چشم نداشت و همه مشغول گفتگو بودند. خاموشی هم که ده سال بود گریبانگیر ما بود، آن شب ازش خبری نبود. یادم نمی‌آید که شب چطور صبح شد، شاید خیلی طولانی بود. به هرحال صبح شد و آمار گرفته شد، بچه‌ها طبق روال هر روز کار روزانه خود را شروع کردند، بچه‌های آشپزخانه مثل هر روز شوربای روزانه را تقسیم کردند و آخرین صبحانه اسارت هم صرف شد. تا مسئولین غذا سفره را جمع کرده و ظرف‌ها بشویند بلندگوی اردوگاه روشن شد، ابتدا ارشد اردوگاه را خواستند و خیلی سریع، بلافاصله اعلام کردند که هیأت صلیب سرخ وارد اردوگاه شده تا مقدمه آزادی هزار نفر را آماده نماید …

====

اردوگاه از جا کنده شد – قسمت دوم ما آن روزها اتاق ۱۶ بودیم، «مرحوم رضا مطلائی» که دستی در ساخت دکوری داشت با کارتن، یک اتوبوس درست کرده بود که صبح روز ۲۵ مرداد کامل شد! «محمد رضا دهقان» که اهل اطراف بجنورد از خراسان شمالی بود با صدای رسا از طبقه بالا، همه اسرا را به بازدید از این اتوبوس دعوت نمود ولی مورد استقبال قرار نگرفت! چرا ! چون همه مشغول آدرس دادن و آدرس گرفتن بودند. هنوز صبحانه تمام نشده بود که هیات صلیب سرخ، وارد اردوگاه شد و خبر دادند که امروز هزار نفر از این اردوگاه، آزاد خواهند شد. مقر عراقی‌ها فتح شد «دکتر مهدی یزدانیان» در مقر, پشت بلندگو مستقر شده بود و هر چند دقیقه‌ای یکبار، اسرا را مخاطب قرار داده و این جمله را تکرار می‌کرد برادر! عازم وطن هستیم و پشت سرش پیام‌های صلیب سرخ را ابلاغ می‌کرد. جمعیت اردوگاه، بیش از هزار و هفتصد نفر بود بنا شد هزار نفر از کسانی که شماره کارت صلیب‌شان کمتر بود. روز اول و بقیه روز دوم آزاد شوند. اولین کار این شد که جمعیت اردوگاه به دو قسمت هزار نفر و هفتصد نفر تقسیم شد. از ما هیچکس پناهنده نشد! هفتصد نفری که بنا بود روز بعد آزاد شوند را در یک سمت اردوگاه به داخل آسایشگاه فرستادند ولی به هزار نفری که بنا بود روز اول آزاد شود اعلام نمودند که به نوبت نزد نمایندگان صلیب بروند و اعلام نمایند آیا می‌خواهند به ایران بروند و یا به عراق پناهنده شوند و یا به کشور ثالثی بروند؟ همه هزار نفر اعلام کردند ما روح و جانمان را در ایران جا گذاشته‌ایم. یادم نمیاد آن روز نهار خوردیم یا نه ولی مقدمات کار تا عصر طول کشید و عراقی‌ها برای آخرین بار اعلام کردند همه باید ریش‌هایتان را بزنید تا از در اردوگاه بیرون بروید و با چند نفر که ریش‌هایشان را نزده بودند برخورد خشنی کردند. به هر حال آسایشگاه‌ها را ترک کردیم هرکسی چیزی داشت مثل نامه‌ها و عکس‌های خانوادگی و یادگاری‌های خاصی برداشتند و برای خروج از اردوگاه به صف شدند. هنگام ورود به اردوگاه، وسائل شخصی بچه‌ها را گرفته بودند الان اعلام کردند هرکسی امانتی هنگام ورود سپرده است بیاید پس بگیرد. بعضی‌ها مراجعه کردند و گرفتند. من هم موقع ورود، چند صد تومانی پول تحویل داده بودم، وقتی مراجعه کردم گفتند نیست! به هرحال راه افتادیم اما این بار با چشم باز از در اردوگاه خارج شدیم، سربازان و درجه‌داران عراقی برای بدرقه صف کشیده بودند! نمی‌دانم آنها چه حالی داشتند، ما که از آنها هرچه دیده بودیم همان جا، جا گذاشتیم و آمدیم. اتوبوس‌ها جلوی اردوگاه منتظر بودند و ما به ترتیب شماره کارت صلیب، سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس‌ها حرکت کردند.

 

 

https://telewebion.com/embed/episode/0xe795b96

اردوگاه عراق نقشه گوگل رو ببین

دیدگاه خود را بنویسید

میهمان(غیرعضو)
لطفا یک دیدگاه ثبت نمایید
عکس بیار
حداقل حروف: 8
محمدمهدی آزاده
سابقه عضویت: 1 سال
کاربر انلاین نیست
نمایش همه مطالب این شخص
نشان کن
گزارش تخلف و ایراد
دوستان گرامی: خواهشمنداست این سایت را به دوستان معرفی نمایید و حتما دیدگاه و نظر خود را هم ثبت نمایید/ حتما یک یا چند تصویر هم دراین سایت ارسال نمایید/ با تشکر ازشما دوستان آزاده

آموزش سریع و ساده سایت:

3 فصل متفاوت 5 نفر آزاده اصفهان
تصاویر آزادگان ایران - ثبت تصاویر و خاطرات